فاطمه زهرافاطمه زهرا، تا این لحظه: 11 سال و 1 ماه و 12 روز سن داره
نازنین زهرانازنین زهرا، تا این لحظه: 9 سال و 2 ماه و 1 روز سن داره

دختری فراتر از همه

انتظار در هفته سی وهفتم

سلام   میوه ی دل من و بابا 

 

اول از همه  از دختر دایی زهرا تشکر می کنیم که برات وبلاگ درست کرده

 

امروز 91/12/15من و بابا اتاقتو درست کردیم . باباهم امروز مدرک فارغ التحصیلی شوگرفت

 

روزای انتظار خیلی سخت میگذره  اون 8 ماه یک طرف  ماه اخر 1000طرف .

 

مامانی  همه دردهاشو تحمل میکنه فقط به امیداینکه روی ماهتو زودتر ببینه

 

بابااحمدت سخت منتظرته.اونم همش میگه کاش  زودتر میومد خیلی داره سخت میگذره.

 

 

 

دکتر به مامانی  گفته خیلی  توهفته های اخر مواظب حرکتات  باشم.تاریخ به دنیااومدنت  هم 92/1/2گفته.مگه اینکه خدا بخواد که زودتر بیای.

 

مامان  صدیقه هم فرداشب باحسن اقا میاد تاکنارمون باشه.دخمل گلم اولین نوه خانواده عسگری

وپنجمین نوه خانواده خراسانی  هستش.این روزای اخر همه زنگ میزنن ومدام  احوالتو  میپرسن.

 

خلاصه عزیزدلم سال92 خیلی برامون شیرینه چون باحضورت  خونوادمون 3 نفره میشه واین برای  منو بابا

خیلی لذت داره.دوست داریم  از ته دل ذوقمونو  نشون بدیم ولحظه های خیلی شیرینی  داشته باشیم.

دوست داریم برای  نفسمون  مامان وبابای  خوبی باشیم.

 

اولین  وبلاگ طلا خانم از طرف مامان و بابای  منتظرت

 

باتشکر مامان طاهره



 

یا حسین(ع)

سلام به دخملای گلم جونم براتون بگه امروز صبح ساعت 10 بیدار شدیم و رفتیم آسایشگاه سالمندان شما اونجا سینه زدی نازنین زهرا هم بازی میکرد . بعد موقع نماز که شد بابا احمد و مامان جون صدیقه رفتن نماز . وخاله  زهرا و خاله فاطمه و مامان طاهره پیش شما بودن . خاله زهرا فاطمه زهرا رو برد گردوند تا نمازشون تموم میشه و نازنین زهرا هم خوابید .بعد که نماز تموم شد.میخواستیم بریم خونه که رفتیم خونه مامان جون سکینه اون جا نهار خوردیم و ساعت 4 امروز میخواهیم بریم ایجدون . ایجدون سمت ورامین هستش .زن عمو امنه (زن عمو مامان طاهره که شما بهش میگین امنه)هست   زن عمو مال اونجا هستن اما خونشون تو شهرری هست . ما ساعت 4 میخواهی...
2 آبان 1394

ما از مشهد برگشتیم

سلام به دخملای گلم مامانی میخوام برات تعریف کنم که کجا ها رفتیم .اول راه افتادیم به سمت ساری شب رفتیم ساری و ساری خوابیدیم شما و ابجی جونت مامان طاهره مامان جون و مامان جون سکینه تو چادر خوابیدین شما و دایی خاله زهرا و خاله فاطمه رفتین دریا اصلا هم دوست نداشتی از اب بیایی بیرون همش میگفتی چه حموم بزرگی . صبح که شد رفتیم لب دریا هی میگفتی که بریم تو اب ولی میخواستی بریم سمت مشهد بعد رفتیم تو ماشین که حرکت کنیم شما دوباره گرفتی خوابیدی نازنین زهرا هم خوابیده بود. بعد تو جاده بین راهی صبحانه خوردیم . به مشهد نزدیک داشتیم می شدیم که اذان رو گفتن رفتیم مسجد نماز خوندیم بعد دوباره افتاره به را افتادیم به مشهد که رسیدیم...
26 شهريور 1394

مسافرت مشهد

سلام به دخملای گلم جونم براتون بگه که فردا ظهر قراره بریم مشهد .ولی بابا احمد نمیاد قرار شد با بابا جون و مامان خاله زهرا خاله فاطمه دایی اسدلله و مامان جون سکینه که مامان جون مامانه بریم مشهد برای همتون دعا میکنیم . راستی دختر کوچولومون هم برای اولین بار داره میره حرم امام رضا(مامان جونم قبول باشه ما رو هم دعا کن) با تشکر مامان طاهره ...
15 شهريور 1394

عبادت کردن دخمل گلم

سلام به دخملای با ایمانم امروز میخواستم از نماز خوندن فاطمه زهرا براتون بنویسم . فاطمه زهرا مامان تا حالا چندین بار با خاله زهرا و  مامان جون صدیقه به مسجد رفتی دخترم علاقه خاصی به نماز خوندن داری(قربونت برم مامانی) هر وقت صدای اذان رو میشنوی جا نمازتو پهن میکنی چادر خوشگلتو سرت میکنی و میگی:میخوام الله کنم.(قبول باشه امید مامان) وقتی بیرون باشیم تا صدای اذان رو میشنوی میگی:بابا بریم الله. چادر نماز خوشملتم مامان جون برات خریده(به قول خودت میسی) امیدوارم همیشه دخترم نمازشو اول وقت بخونه و بنده خوبی برای خدا باشه مطمئنم پیش خدا رو سفیدم میکنی دختر گلم با تشکر مامان طاهره   &...
10 شهريور 1394

فاطمه زهرا خانوم می شود

سلام به دخملای گل مامان و بابا جونم برات بگه فاطمه زهرای ما بزرگ شده .  تقریبا دو هفته هست که پوشکتو باز کردیم اولش یه گم سختت بود ولی خدا روشکر زود راه افتادی و به اصطلاح خودمون تو شورتت بارون نیومد راستی اولین مولودی زندگیت هم با مامان جون و خاله زهرا رفتی که به مناسبت  تولد امام رضا بود(امام رضا جونم تولدت مبارک) راستی دخمل کوچولومون هم یک کمی سرما خورده راستی مامانی وقتی که شما جیشتو گفتی بابا حجت و بابا احمد بهت جایزه دادن.(دست دو تا بابایه گلم درد نکنه) جایزه ای بابا حجت بهت داد یه تاپ شورت بود(مرسی بابا حجت) جایزه دوم که بابا احمدبهت داد پیراهن  و کیف بود(بابا احمد دستت درد نک...
4 شهريور 1394

شیرین زبونی های فاطمه زهرا

سلام به میو های دل مامان بابا جونم برات بگه یادم نیست که از کی شروع کردی به حرف زدن اما یادمه اولین حرفی که گفتی دایی بود و دایی اسدلله خیلی خوشحال شد و دومین حرفی که گفتی زهرا بود . حالا میخوام چند تا از شیرین زبونی هاتو بگم کرم=کمیم کالاسکه=السکه لیوان=ایمان خاله =لاله عروسک=عدوسک لباس =ایاس نازنین زهرا =ناجین زهرا شب بخیر =شب بلیه با تشکر مامان طاهره       ...
29 مرداد 1394