فاطمه زهرافاطمه زهرا، تا این لحظه: 11 سال و 1 ماه و 29 روز سن داره
نازنین زهرانازنین زهرا، تا این لحظه: 9 سال و 2 ماه و 18 روز سن داره

دختری فراتر از همه

توضیحات مامانی

با سلام خدمت دخترای گلم مامان از این به بعد باید به دو تا دخمل گلش سلام کنه جونم براتون بگه تو این مدت بهترین خبر به دنیا اومدن عضوجدیدمون بود نازنین زهرا سادات .تولدت مبارک خبر بعدی این که دو روز قبل از به دنیا اومدن دخمل کوچیکم عمه عزت با عمو حسین ازدواج کردن. عروسیتون مبارک دخمل بزرگمم تو یک سال و هشت ماهگی از شیر گرفتیم . مامان خیلی غصه خورد و با دخملش گریه کرد البته مامان جون صدیقه و خاله زهرا هم گریه کردن شبی هم که مامان رفت تو بیمارستان تا ابجی کوچولوت به دنیا بیاد خیلی به مامان سخت گذشت دلم حسابی بهت تنگ شده بود اما خدا رو شکر شما اذیت نشدی. خدیا شکرت حالا کمی هم از احوال دخمل کوچیک براتون م...
28 مرداد 1394

یک سال و دو ماه گذشت

سلام مامانی ببخشید که این قدر دیر به وبلاگت سر میزنم تو این چند وقتی که نیامدم یه اتفاقاتی افتاد اولین اتفاقی این بود که شما ابجی دار شدی که اسمش نازنین زهرا هستش دومین اتفاق اینه که ما شما رو تو یک سال و هشت ماهگی از شیر گرفتیمت مامان گلم تو پست بعدی بهت تعریف میکنم که چه اتفاقاتی برات افتاده با تشکر مامان طاهره   ...
26 مرداد 1394

مسافرت به مشهد

سلام به زائر کوچولوی امام رضا دخمل نازم با مامان وبابا در تاریخ 8خرداد1393راهی مشهد شد. البته اول سر راه باهم رفتیم خونه اقا جواد دوست بابا در سمنان.یک روز اونجا بودیم دخملی رو بردیم بیرون براش کلاه خریدیم بعدش رفتیم پارک کلی بازی کردی(مبارکت باشه گلم) صبح جمعه حرکت کردیم به سمت مشهد.خانمی بابا احمد صندلی عقب رو کلا برا شما اماده کرده بود شما هم راحت بازی میکردی هروقت هم خسته میشدی میخوابیدی عصر رسیدیم مشهد همون موقع بارون گرفت پس رفتیم دنبال یه سوئیت تا استراحت کنیم. سوئیت که گرفتیم خیلی خسته بودیم برای همین زود خوابیدیم تا صبح سر حال بریم حرم. صبح هم غسل زیارت کردیم و سه نفری رفتیم زیارت.زیارتت قبول زائر کوچولو.همه بهت زن...
29 خرداد 1393

خاطرات نوروز 93

سلام مامان گلم امیدوارم سال جدید سال خوب وخوشی برات باشه ملوسکم. بالاخره وقت کردم تا برات تعریف کنم که عید امسال چه جوری گذشت. ما روز عید به سمت یزد حرکت کردیم تا سال تحویل خونه اقا جون باشیم.سال تحویل ساعت20:27دقیقه بود. لحظه سال تحویل همگی سر سفره نشستیم و اقاجون دعا کرد وسال که تحویل شد همه روبوسی کردن و حالا نوبت عیدی گرفتن بود که دخملم از دست مامان جون واقاجون عیدیشو گرفت.دست گلتون درد نکنه. روز اول عید رفتیم هرات خونه پسردایی های اقاجون.دوروز موندیم بعد رفتیم شهربابک بعد رفسنجان خونه عمه حشمت. از اونجا هم برای اولین بار رفتیم سیرجان خونه دوستای مامان وبابا. واقعا خوش گذشت و خاطرات د...
9 ارديبهشت 1393

روز عشق

    سلام به ثمره عشقمون مامان گلم به روز 25بهمن روز ولنتاین میگن یا روز عشق.البته ما ایرانیها چند سالیه که به روز ازدواج حضرت علی و حضرت فاطمه روز عشق میگیم. واقعا هم عشق واقعی و اسمانی رو تو زندگی اون دو بزرگوار میبینیم امسال روز عشق بابایی حسابی مارو سورپرایز و شرمنده کرد .با دایی و دخملمون رفتیم بام تهران کلی عکس گرفتیم بعدش با هم رفتیم شام بیرون پیتزا خوردیم.البته برا دخملمون سیب زمینی سفارش دادیم. مامانی نشستی وسط میز و تمام میزو به هم ریختی .تمام دستمالها رو ریز ریز کردی و زیر میز انداختی کلی از دستت خندیدیم.شیطون بلا بابایی با کادویی هم که به مامان داد حسابی مامانو شرمنده کرد.یه سرویس طلای ...
31 فروردين 1393

پایان اولین سال زندگیت

سلام به دخمل خانم یکسالمون نوشته های پایان سال92رو تو سال جدید برات مینویسم. خداروشکر سال92 سال خوبی برامون بود.اغاز سال با تولد عشق زندگیمون شروع شد ولذت پدر و مادر شدن رو بهمون خدای بزرگ بخشید. بعدش خونمونو اوردیم تهران.شش ماه بعد بابا احمد کارش تو شهرداری باقرشهر درست شد و خداروشکر شاغل شد خدایا شکرت بابت نعمتهایی که تو این یکسال به ما دادی باتشکر مامان طاهره ...
31 فروردين 1393

تولدت مبارک هستی ما

سلام سلام ستاره   امروز که روز اول عیده(عیدت مبارک خانم طلا)(1393)مصادف با روز تولد دخمل نازمون هم میشه. تولد تولد تولدت مبارک      مبارک مبارک تولدت مبارک امسال روز تولدت یزد خونه اقا جون بودیم.عمه ها عمو ومامان جون هم بودن.همه بهت تبریک گفتن روی ماهتو بوسیدن و بهت کادو دادن.دست گل همشون درد نکنه. راستی مامانی بابایی خاله ها دایی ودختر دایی نرگس هم زنگ زدن و تبریک گفتن منم به جای شما تشکر کردم. خیلی دوست داریم و امیدواریم سالهای سال در کنارهم با خوبی وخوشی زندگی کنیم با تشکر بابا احمد و مامان طاهره   ...
31 فروردين 1393

دختری در گرمابه

سلام به تک ستاره زندگیمون بالاخره موفق شدیم از گرمابه رفتن دخترمون عکس تهیه کنیم امروز جمعه ١٨ بهمن ساعت ١٠:٣٠ شب دخملی با مامان صدیقه و خاله زهرا به حمام رفتن نمیدونی چه شیرین کاریایی از خودت در میاری اگر چند ساعت هم تو حموم بمونی خسته نمیشی بابا احمد بهم گفت که چندتایی عکسو و فیلم ازتون بگیرم. از حموم که اومدی اینقد خسته بودی که سریع لباستو پوشیدمو گذاشتمت تو تابت که خیلی هم دوسش داریو زود به یک خواب ناز فرو رفتی شب خوش خوب بخوابیو خوابای قشنگ ببینی زندگی منو بابایی شما با تشکر مامان طاهره     ...
16 اسفند 1392